برپایه رویکرد بلاغت جدید و بهرهگیری از نظریّه امپسن در باب ابهام، نباید ابهام در کلمه و کلام حافظ را پیش فرضی صرفاً هنری تلقّی کرد، بلکه وقایع شگفت قرن هشتم حافظ را ناگزیر ساخته است تا از روی درایت و فهم موقعیّت، ترفند ابهام را هم در بُعد هنری و هم در بُعد عقلانی در غزلهایش به کار گیرد. اصولاً مقوله ابهام در غزلهای حافظ مکث و سکوت معنادار و اندیشمندانهای است که وی آگاهانه بدان دست یافته و آگاهانه از آن نیز استفاده کرده است. دریافت این دستگاه فکری، قاعدتاً از طریق تأمّل به قراین زبانی و روابط ارجاعی درون متنی و برون متنی میسّر خواهد بود. بدین ترتیب، این مقاله با طرح چنین فرضیهای با استفاده از ابزار مطالعه کتابخانهای با شیوه تحلیلی کوشیده تا این رابطه را با ذکر شواهدی به اثبات برساند.
این کتاب مروری است بر چاپ کتاب «غزلهای حافظ» به کوشش نویسنده. نویسنده در این پیشگفتار این کتاب آورده است: «تعیین ضابطههایی برای تدوین غزلهای حافظ هسته مرکزی چنین تألیفی را به خود اختصاص میداد. برای اینکه هر نظر و پیشنهادی که عرضه میشود، بر زمینه تجارب مطمئنی استوار باشد، لازم بود الگوها و شیوههای تدوین غزلها در چاپهای مهم مورد ارزیابی قرار گیرد. اما برای تنظیم ضابطههایی که بتواند رئوس نظریات پژوهشگران را دربرگیرد، مراجعه به توضیحات مندرج در مقدمه هر چاپ کافی نبود و ناگزیر میبایست چگونگی اجرای طرح و ضابطه در چاپهای مشهور مورد تفحص قرار گیرد». برخی از گفتارهای این کتاب به این ترتیب است: دوره رواج نسخههای خطی، آغاز تدوین دیوان حافظ، دوره رواج چاپ، تاریخچه شناسایی و معرفی واستفاده از نسخههای خطی قرن نهم و ... .
نشانه معناشناختي از جمله نظريههايي است که موجب ميشود نظام ايستا و مکانيکي نشانهشناسي ساختگرا به نظامي سيال تبديل گردد. اين نظريه بر پايه اصول پديدارشناختي و جريان يابي نشانهها قرار دارد و ميکوشد تا تبيين کند که چگونه نشانهاي با برخورداري از نظامهاي معنايي، در روند نشانهپذيري و معنايابي متکثر قرار ميگيرد. همچنين آشکار ميسازد که عامل انساني چطور و چگونه تاثيري را در رابطهسازي بين دال و مدلول به وجود ميآورد. اين مقاله از رهگذر اين نظريه تلاش ميکند تا پاسخ مناسب اين پرسشها را بيابد که: چگونه فرهاد در مسير نشانهپذيري متکثر و معنايابيهاي عميق واقع ميشود؟ و خسرو در اين رويکرد چگونه شرايطي دارد؟ و چرا فرهاد پايگاهي مرجع و اسطورهاي مييابد؟ و خسرو به نشانهاي نازل و فروکاسته تبديل ميشود؟
نشانه معناشناختي از جمله نظريههايي است که موجب ميشود نظام ايستا و مکانيکي نشانهشناسي ساختگرا به نظامي سيال تبديل گردد. اين نظريه بر پايه اصول پديدارشناختي و جريان يابي نشانهها قرار دارد و ميکوشد تا تبيين کند که چگونه نشانهاي با برخورداري از نظامهاي معنايي، در روند نشانهپذيري و معنايابي متکثر قرار ميگيرد. همچنين آشکار ميسازد که عامل انساني چطور و چگونه تاثيري را در رابطهسازي بين دال و مدلول به وجود ميآورد. اين مقاله از رهگذر اين نظريه تلاش ميکند تا پاسخ مناسب اين پرسشها را بيابد که: چگونه فرهاد در مسير نشانهپذيري متکثر و معنايابيهاي عميق واقع ميشود؟ و خسرو در اين رويکرد چگونه شرايطي دارد؟ و چرا فرهاد پايگاهي مرجع و اسطورهاي مييابد؟ و خسرو به نشانهاي نازل و فروکاسته تبديل ميشود؟
اين پژوهش منطبق بر اصول هرمنوتيکي، در پي تبيين اين فرضيه است که ساختهاي استعارهاي متخيله، کنش و تعاملي اساطيري دارند. چرا که ميان استعارههاي خلاق و اسطورهها همواره نوعي سازگاري پنهاني وجود دارد. پس نبايد پنداشت که قالبهاي استعارهاي تنها ساختهايي تشبيهي ـ تزييني و ابهام آفريناند. شاعران صاحب سبک و طراز اول، ميکوشند تا از طريق استعاره مفاهيم ارزنده اساطيري را که به طور فشرده در ساحت نهفته استعاره مکتوم است، بيان کنند. بر اساس دو عنصر تخيل و زبان ميتوان گفت اسطوره و استعاره هر دو پديده و جرياني شاعرانهاند.