سخن در حضور یا غیبت «معنی» است. عقل و منطق حکم میکند که حضور «معنی» امری عقلانی باشد و وظیفة خواننده زدودن حجابها و دریافت معانی و مقاصدی باشد که به کمک نشانههای لفظی مطرح شدهاند. در این فرایند، نکته قابل تأمّل آن است که انتخاب و نامگذاری این نشانههای لفظی برای مضامین و معانی و مدلولات، با توجه به ویژگیها و عملکردی است که برای تمامی بینندگان و مخاطبان آن مدلول، قابل لمس و مشاهده است؛ از این رو زوایای پنهان در این نامگذاری نقشی ندارند. با این تحلیل، بهانة مسبوقبودن معنی به تئوریهای هر عصر، رنگ میبازد و معنی، امری متعین خواهد شد. البته مراد از تعیّن مخالفت با قرائتها و برداشتهای گوناگون نیست، بلکه این استنتاجات تا زمانی میتوانند پذیرفتنی باشند که با قوانین زبانی همخوانی داشته باشند و قرائتهای استنباطشده با یکدیگر تعارضی نداشته باشند. در این فرایند معنییابی، دلالتهای داخلزبانی و خارجزبانی تأثیرگذار هستند. از مهمترین ابزارهای دریافت معنی که چالشهای بسیاری را در محافل فکری برانگیخته است، سه محور «متن»، «مؤلّف» و «خواننده» هستند که سه ضلع اصلی مثلث معنییابی را تشکیل میدهند. تعیین سهم هرکدام از این عوامل، بستگی به نوع نگرش مخاطب و مبانی نظری او دارد که در این مقاله درصدد به چالش کشیدن این مبانی هستیم.
فصل اول کتاب که دهها صفحه را فراگرفته است، وظیفه بحث در "سبک" و "سبک شناسی" را تقبل کرده است. در معرفی این مباحث به نظر رسید که بهتر است بسیاری از کلمات مثل "ادبیات" و "معنی" مجددا مورد رسیدگی تازه قرار گیرد و یکبار دیگر این کلمات از نظر "زبانشناسی" بررسی شود. بعدا سعی شد تا مراکزی که عهده دار مطالعه امکانات جدا کردن "صورت" از "معنی" است معرفی شود؛ تا روشن گردد که دشواریهای این امر چیست و چرا در قرن اخیر مساعی فراوان برای جدائی "صورت" از "معنی" بکار رفته است. در بخش دو باید به خاطر سپرد که "معنی" و مطالعه آن از دشواریهای کنونی دنیای ماست. از زمانی که قدرت فلسفه و استقلال سرزمینهای آن به انقراض گرائیده و به مرزهای آن تجاوزاتی شده، فلسفه از یک واحد مستقل به اجزاء پاره پاره درآمده و هر جزء آن به علمی وابسته و مرتبط شده است. ناچار "معنی" و "دلالت" هم توان حفظ تمامیت نیافته و علوم دیگر سرپرستی و اداره آن را عهده دار شده است. از این جاست که هر چه درون "دلالت" و " معنی" را بیشتر بشکافند، مشکلات آن ظاهرتر و فزون تر می شود تابجائی که اکنون این دشواری به صورت یکی از پیچیده ترین معماهای عصر ما درآمده و علم امروز در مقابل آن درمانده گشته است. در فصل سوم کتاب به صنعت شاعری دیگر او که تکرار یک صامت در آغاز دو یا چند کلمه یک بیت است توجه گردیده است. در این فصل کوشش شده تا ارتباط میان صامتهای تکرار شده در اول کلمات یک بیت با "معانی" مورد نظر شاعر نشان داده شود. در این فصل اشاره شده که امرسون بارها و با نظم خاص صامت آغازی کلمات یک بیت را با مقاصد مختلف مربوط کرده است ولی کمتر کسی متوجه این ارتباط شده است. در فصل چهارم مطالعه کلمات مرکب شعر او مورد توجه است. برای اینکه باز "سبک" امرسون در ساخت و بافت کلمات روشن شود. هزاران کلمه مرکب شعر او بررسی گردیده و نحوه و "سبک" پیوستن کلمات مرکب او مثل شیوه اتصال دو اسم، اسم و صفت ، اسم و قید، صفت و اسم، فعل و اسم نظائر این ترکیب ها طبقه بندی شده است. بعدا "سبک" او در اتصال کلمات با شیوه شاعران دیگر در ترکیب و ساخت کلمات مرکب مقایسه گردیده است. کوشش شده تا توجه خواننده باصالت "سبک" او در اصل کلمات معطوف شود. زیاده بر یکصد و ده مورد دیده شد که آنها را باید اثرات خلاقیت او در سکه زنی کلمات مرکب در واژگان انگلیسی دانست. در فصل پایانی به کاربرد کلمات و خصوصیات دستوری امرسون از باب اسم و صفت و قید و طرز پیوستگی و ارتباط آنها به یکدیگر توجه شده تا از این راه بتوان وجه دیگر از "سبک" او را دسته بندی کرد.
راندن شاعران از جمهوريت افلاطون براي ايجاد جامعهاي عاري از مسووليتگريزي، نخستين گام در نوشتههاي فلسفي نظرورزانه غربي در انتقاد از هنر و ادبيات است. از ديدگاه افلاطوني، نگارش «غيرمسوولانه» غيرعقلايي ـ كه شعر به دليل ماهيت الهامي تبلور جدي آن است ـ نظام اجتماعي ايده آل يونانيان را ميآشوبد و بايد از آن به نفع نوشتار فلسفي نظرورزانه ـ كه عقلايي و حقيقت جوست ـ دوري كرد. با وجود ممکننبودن تعيين دقيق درستي و نادرستي اين نظريات، آنها در طول تاريخ به شكلهاي مختلف بيان شده و هنرمندان مسببان اصلي بحرانهاي جوامع بشري تلقي شدهاند. در اين مقاله، با توجه ويژه به دوره مدرن، درباره اين موضوع بحث ميشود كه به دليل نقصان در «گفتمان فلسفي» غرب، نوشتههاي فلسفيِ به ظاهر «مسوولانه» آنها، خود خطرناك و عامل بحرانهاي سياسي و اجتماعي بودهاند؛ شايد نگارش برآمده از «گفتمان ادبي» بتواند نقش «مسوولانهتري» داشته باشد.
زبانشناسان قدیم مسلمان به مقوله بافت، اعم از زبانی و غیرزبانی توجه داشتهاند. با بررسی و جمعبندی نگرش حازم قرطاجنی الگوی نسبتاً جامعی برای این مقوله میتوان ارائه داد. البته بهطور کلی نگاه قدما در این خصوص یکدست و ثابت نیست و میان نگرش اجتماعی به زبان، یعنی توجه به مؤلفههای غیرزبانی و محدود شدن به ساختار زبانی محض در نوسان است، از اینرو باید به زبانشناسی قدیم بهعنوان یک کلیت واحد نگریست تا بتوان در پرتو دیدگاههای مختلف، طرح جامعی در خصوص بافت و کارآمدی آن در حوزه کاربست ایجاد کرد. قدما از توجه به بافت اهدافی چون ارزشیابی سطح بلاغت کلام، تحلیل معنای متن و بازآفرینی بافت غیرزبانی مفقود از خلال بافت زبانی داشتهاند و از آن برای دریافت معنا استفاده کردهاند. در این تحقیق با محوریت الگوی استخراجی از کتاب منهاج البلغاء اثر حازم قرطاجنی، دیدگاه قدما در خصوص بافت را بررسی میکنیم.
متن به عنوان ابزاری در جهت انتقال مفاهیم و معانی میبایست از ساختار و چارچوبی برخوردار باشد که اولاً بتواند در برگیرنده تمامی مقصود صاحب کلام باشد و ثانیاً وظیفه انتقال معنی را به مخاطب به نحو احسن انجام دهد. بهراستی متن باید دارای چه ویژگیهایی باشد که در این فرایند گیرندگی و فرستندگی از صفت زیبایی برخوردار شود؟ در میان ادبای قدیم صفت زیبایی با موضوعات زبانی ارتباط بیشتری داشت. مسائل زبانی از قبیل لفظ و ساختار و نظام حاکم بر جمله بیشترین تأثیر را در زیبایی متن داشتند. در ادبیات مدرن نقش زبان تضعیف شده و این نقش به گیرنده انتقال پیدا کرده است. البته این نکته را نمیبایست از نظر دور بداریم که نوع نگاه ما به زیبایی متن برخاسته از جهانبینی و مبانی نظری ما است. باید بپذیریم که زیبایی در فصاحت و بلاغت جمله خلاصه نمیشود. وظیفه متن پرواز دادن مخاطب و کشاندن او به جهان حقیقت است!