ویژگی اصلی این پژوهش، کنکاش باستانشناسانه و روانشناسانه دربارهی شخصیتها و فضای اجتماعی و سیاسی داستانهای "شاهنامه" است. به باور نگارنده: "شاهنامه دارای دو بخش است که به طور کامل با هم تفاوت دارند. ویژگیهای ساختی، زبان شناسی، جهانبینی و مانند اینها در هر دو بخش چنان ناهماهنگ و ناهمخوانند که میتوان گفت دارای دو اندیشه، دو استعداد، و دو پسند جداگانه و نایکدستاند. برای نمونه در یک بخش سستی و ناپایداری جهان، بنیان جهانبینی است و در بخش دیگر آزپرستی و زیادهخواهی اساس جهانبینی است و در بخش دیگر آزپرستی و زیادهخواهی اساس جهانبینی نویسنده را میسازد؛ ..... بر این اساس میتوان شاهنامه را بر دو بخش جداگانه بخشبندی کرد بخش نخست از آغاز شاهنامه تا پایان شاهنشاهی (= امپراتوری) کیخسرو به همراه داستان رستم و اسفندیار است که شاهنامهی اصلی نامیده میشود و بخش دوم از آغاز پادشاهی لهراسب تا پایان شاهنامه (بدون داستان رستم و اسفندیار) است که آن را شاهنامه افزوده نام نهادهایم. شاهنامهی افزوده نوشتهی فردوسی است؛ اما شاهنامهی اصلی نویسندهی دیگری دارد که باید برای یافتن نامش در تاریخ و تاریخ ادبیات کاوش کرد. کتابی که پیش رو دارید کوشیده تا این نظر را که کل شاهنامه نوشتهی یک تن نیست به اثبات برساند".
فردوسی سخن سرای شهیر ایران، نخستین بار داستان ضحاک و کاوه آهنگر را با بیانی شیرین در شاهنامه به رشته نظم کشیده است. فردوسی تمام داستان را در هفتصد بیت خلاصه کرده و از این داستان به شیوه مخصوص خود در مسایل اجتماعی نتیجه گیری نموده است. فردوسی در داستان کاوه و ضحاک دقیقا تشریح میکند که نخست ضحاک برای رسیدن به مقام پادشاهی پدر خود را کشت و سپس در طی سالیان دراز به قتل و غارت و بیدادگری پرداخت و سرانجام چون مردم از مظالم او و اطرافیانش به ستوه آمده بودند به رهبری کاوه آهنکر قیام کرده حکومت جابرانه اش را سرنگون ساختند...
این فرهنگ دربرگیرنده اصطلاحات، لغات، واژهها و مفاهیم ادبی و بلاغی بالغ بر دویست کتاب فنون بلاغت و ادب و آثاری است که به گونهای در ارتباط با اینگونه مسائل هستند. مؤلف بر اساس مآخذ مشخص یادداشتهای فراوانی تهیه کرده و آنها را به ترتیب الفبای فارسی همراه با مآخذ گوناگون به صورت علائم اختصاری آورده و تا آنجا که منابع استفادهشده اجازه میداده، معادلهای لاتین واژهها و اصطلاحات را نیز ذکر کرده است.
نویسنده در آغاز دربارهی هویت فرهنگ و هنر بحث میکند و طی آن خاطرنشان میسازد که هویت ایرانی اسلامی، بیش از هرچیزی در هنر و انواع گوناگون آن جلوهگر شده است. وی سپس اطلاعات گوناگونی در خصوص خوشنویس، تذهیب و جلید، نگارگری، نقاشی، مرقعات، معماری و موسیقی در عهد صفوی یا مکتب اصفهان، به دست میدهد. به تصریح نویسنده: مکتبهای خوشنویسی هرات و تبریز در واقع زمینهساز هنر درخشان و خوشنویسان مکتب اصفهان گردیدهاند. در دورهی شاهعباس صفوی (996 - 1038 ق) که خود از پایهگذاران مکتب اصفهان بود، خوشنویسان ایرانی بزرگی از جمله میرعماد، علیرضا عباسی و احمد نیریزی خوش درخشیدند. صنعت تذهیب نیز پس از آن که در دورهی تیموری رشد فزایندهای در ایران پیدا کرد، در عهد صفوی ادامه یافت و پس از تبریز و قزوین، شهر اصفهان مرکز اینگونهی هنری شد. از میان مذهبان مشهور مکتب اصفهان میتوان ملا هلال مذهب، غیاثالدین مذهب و حسین مذهب را نام برد. با آغاز حکومت شاهعباس بزرگ و جذب هنرمندان رشتههای گوناگون هنری به دربار آن پادشاه، هنرمندان نقاش و نگارگر بسیاری ظهور کردند که از آن میان میتوان از رضا عباسی، بنیانگذار برجستهی مکتب نقاشی اصفهان و شاگردان او یاد کرد. رضا عباسی که از میان آثار بسیارش میتوان به نقاشی و نگارههای دو نسخهی خطی شاهنامهی موجود در موزهی متروپولتین نیویورک اشاره کرد، شاگردان بسیاری نیز پرورش داد. دیگر نقاش برجستهی عهد صفوی، محمد زمان نام داشت که در کار تذهیب، قلمدانسازی و خوشنویسی نیز ماهر بود. او در نقاشی به نگرش تازهای دست یافت که به شیوهی محمد زمان شهرت گرفت. از آثار او میتوان از نقاشی و تکمیل سه صفحهی سفید و خالی نسخهای از خمسهی نظامی گنجهای به خط شاه محمود نیشابوری و یا آثاری از نقاشان مشهوری چون میرک، سلطان محمد و میرسید علی اشاره کرد. هنر معماری نیز در مکتب اصفهان جایگاه ویژهای دارد، چنان که عمارت یا کاخ عالیقاپو، مسجد شیخ لطفالله و کاخ هشت بهشت از شاهکارهای معماری این دوره به شمار میروند. موسیقی نیز در دورهی شاهعباس حیاتی تازه یافت. از میان موسیقیدانان این عهد میرزا محمد کمانچهای، استاد یوسف مردود و احمد کمانچهای چهرهی شاخصی داشتند.