رمان ذاکره الجسد، اثر نویسنده الجزایری، احلام مستغانمی، داستانی سیاسی ـ اجتماعی و عاشقانه است که موفق به دریافت جایزه "نور" به عنوان برترین اثر ادبی زنانه در جهان عرب شده است. از میان ساختمایههای روایی، عنصر زمان روایت، در این رمان مؤلفهای قابل اعتنا است. کاملترین تئوری پیرامون عنصر زمان در داستان، نظریه ژرار ژنت است. از نظر ژنت، زمانمندی روایت با در نظر گرفتن سه مؤلفه زمانی: نظم، تداوم و بسامد شکل میگیرد. در جستار پیش رو، نگارنده با تکیه بر روش توصیفی ـ تحلیلی، سعی دارد تا مؤلفههای گوناگون زمان روایی را بر اساس نظریه ژرار ژنت در رمان ذاکره الجسد بررسی نمایند. بررسی زمان روایت در رمان مذکور نشان میدهد که روند روایت در این رمان مبتنی بر شیوه شکست زمان و رفت و برگشتهای نامنسجم است. شکل روایت در آن، یک سیر مدور دارد؛ به گونهای که پایان داستان به آغازش ارتباطی مستقیم پیدا کرده است. مستغانمی با این تمهید هنری، به گزینشهای مختلفی دست یازیده و به نقل روایتهای گذشته نگر و آیندهنگر پرداخته است. در این اثر، به دلیل درنگهای توصیفی و همچنین استفاده فراوان از توصیف، عمل ذهنی، افعال انشایی، و تعهد اجتماعی نویسنده، سرعت روایت، کند شده است.
براساس منطق گفتگویی و توجه به دیگربودگی در نظریه باختین، میتوان اصالت رمان را در ویژگی چندزبانگی آن دانست؛ از همین رو، زبان رمان در تعامل گفتگومند با سایر زبانهای برآمده از خاستگاههای متنوع اجتماعی ایدئولوژیک و نیز در تعامل بینامتنی با زبان سایر متون قرار دارد و به بازنمایی آنها میپردازد. بدین ترتیب، رماننویسان زن نیز در نوشتار زنانه خود، یا تکیه بر چندزبانگی، گفتمانی دوصدایی ایجاد کرده، امکان بروز صدای زنانه را فراهم میکنند. مقاله اضر با روش توصیفی ـ تحلیل و با بهرهگیری از نقد باختینی، در مقایسهای تطبیقی ـ بر پایه مکتب امریکایی ـ جلوههای گفتگومندی زبان در دو رمان زنانه فارسی و عربی را بررسی میکند: رمان چراغها را من خاموش میکنم، اثر زویا پیرزاد و ذاکره الجسد (خاطرات تن)، اثر أحلام مستغانمی. این دو نویسنده، علیرغم تفاوت در راهبردهای روایتی، در نوشتار زنانه خود به مسئله زبان و جایگاه آن در رمان توجه کرده، براساس ویژگیهای سبک خویش اشکال متنوعی از حضور زبانهای دیگر را در رمان بازنمایی کردهاند. در نتیجه گفتمان دوصدایی، در سه سطح مختلف، دیدگاه زنانه نویسندگان را به شکلی منکسر بروز میدهد؛ با این تفاوت که پیرزاد به ایجاد دنیای ناهمگون زبانی و شکست هژمونی زبان مسلط بر ادبیات توجه کرده است، در حالی که مستغانمی نگاهی انتقادی به مقوله جنسیت میافکند.
در حوزه زبانشناسي و نظريههاي ادبي، زبان فارسي و عربي معاصر سخت متاثر از ترجمه است. با مقايسه كتابها و مقالات فارسي و عربي در حوزه نقد ادبي در مييابيم كه مترجمان عرب زبان به رغم ترجمههاي متعدد براي هر اصطلاح، عملكرد مقبولتري دارند. شايد از دلايل اين موفقيت قابليت اشتقاقي زبان عربي باشد. اصطلاح «intertextuality» در زبان عربي به «التناص»، «تداخل النصوص»، «التفاعل النصي» و معادلهاي ديگري ترجمه شده و به ترتيب، به معناي «دادوستد متون»، «تداخل متون» و «تعامل متون» است، اما اين اصطلاح در زبان فارسي به «بينامتيت» ترجمه شده كه دربردارنده مفاهيم موجود در اين نظريه نيست. در اين مقاله با مقايسه معادلهاي فارسي و عربي اصطلاحات مربوط به نظريه «بينامتني»، وجوه موفقيت يا ناكامي مترجمان فارسي و عربي را نقد و بررسي ميكنيم.
انگارهها و اسطورهها به عنوان یکی از شالودههای میراث کهن کارکرد ارزشمندی دارند. این کارکرد به وسیله تکنیکهای فنی و ادبی تنوع بیشتری مییابد و تاثیر عمیقتری بر جا میگذارد. شاعر معاصر برای آن که تجربه شعری خویش را از سطح فردی به سطحی بشری و ملموس ارتقا دهد از شخصیتهای اسطورهای، دلالتی همسو با تجربه معاصر خویش میآفریند و برای افزایش دامنه نفوذ این دلالت، از کارآمدترین شگردهای هنری استفاده میکند. نقاب از جمله تکنیکهای پرکاربرد در این راستا است و نقاب تموز در شعر معاصر یکی از پر بسامدترینهاست. سیاب به عنوان یکی از پیشگامان شعر تموزی که به اندیشه مرگ و نوزایی و رستاخیز اعتقاد دارد، اسطوره تموز را در سطوح مختلف از جمله: فراخوانی، الهامگیری و همزاد پنداری و نقابپردازی، بارها تصویر کرده است. از این رو و با توجه به پردامنهبودن کاربرد نقاب تموز در شعر او، در این نوشتار، فرایند بهرهگیری شاعر از نقاب و دلالتهای شخصیتی تموز در ابعاد گوناگون و با محورهای ذیل مورد بررسی قرار خواهد گرفت: ـ نقاب تموز و جانشینی محبوبه اسطورهای(عشتار) با محبوبه معاصر(وفیقه) ـ آمیختگی نقاب تموز با دیگر اسطورههای هم سلک (تکنیک تعدد صداها Poly phony) ـ عشق تموز به عشتار و امید به دگرگونی شرایط سیاسی و اجتماعی ـ نقاب تموز و ناامیدی از نوزایی و رستاخیز.
مسئله محوري اين جستار، بررسي و تبيين جايگاه زنان در جريان مقاومت فلسطين از طريق واکاوي نمادهاي مربوط به آنها در شعر فدوي طوقان است. او به عنوان نماينده و الگوي شعر پايداري بانوان شناخته ميشود و اشتهارش تا حدي در سايه شخصيت ادبي برادرش، ابراهيم طوقان، قرار گرفته است. فدوي، نقش مهمي در ترسيم مجاهداتهاي زنان فلسطيني در مبارزه عليه اشغالگران صهيونيست دارد. در اين نوشتار، سعي بر آن است تا نمادهاي پايداري زنان در سه بخش در شعر وي بررسي و تحليل شود: اتحاد نمادين زن و وطن، حضور نمادين دختران مبارز فلسطيني، بازتاب داستان هاي تاريخي و اساطير.