پژوهش حاضر با بررسي همنوايي شبانه ارکستر چوبها از ديدگاه پسامدرنيستي، به طرح اين موضوع ميپردازد که اين رمان در عين برخورداري از ويژگيهاي ادبيات داستاني پسامدرنيستي، در پيچ و تابهاي روايي خود جهاني را به تصوير ميکشد که بسياري از ارکان آن زاييده خرافات، باورها و تضادهايي است که مختص يک ذهن ايراني است. اين مقاله با استفاده از نظرات منتقدان برجسته مبحث پسامدرنيسم و با بهرهگيري از مفاهيمي چون برجستهسازي وجودشناسي، فراداستان، دور باطل، فروپاشي روايتهاي اعظم، قداستزدايي، پارانويا، بيخودشدگي، غياب، عدم قطعيت، بينظمي زماني، و از هم گسيختگي نشان ميدهد که اين ويژگيهاي پسامدرنيستي حاضر در رمان، نه مجموعهاي از تکنيکهاي عاريهاي، بلکه نتيجه طبيعي روايتي هستند که به آشفتگي ذهن انسان معاصر ميپردازد که خود بازتابکننده آشفتگي جهان اطراف اوست.
کتاب حاضر دارای سه بخش است. در بخش نخست پنج مقاله از احمد شاملو (خاش "تابوئی" در پایتخت عطش)؛ منوچهر هزارخانی (یادداشت هایی درباره خصوصیات یک فرهنگ دلال)؛ باقر مومنی (میرزای علوی)؛ علی اکبر اکبری (شرکت های تجاری و مساله عرضه سهام به مردم)؛ خسرو گلسرخی (فرهنگ پویا و فرهنگ مومیایی شده)؛ کار شده است. در بخش دوم با نام شعر شعرهایی از سیاوش کسرایی، شفیعی کدکنی، خسرو گلسرخی و .... آمده است و در قسمت آخر که قصه نام دارد به قصه هایی از احمد محمود، اصغر الهی، نسیم خاکسار و فریدون تنکابنی پرداخته است
کتاب شهرزاد 2 فصل نامه ادبیات داستانی که توسط نشریه داخلی خانه داستان سرو در تابستان 1381 منتشر شده است
یکی از نیاز های اساسی نقد ادبی فمینیستی امروز ایران، توجه به مفهوم زنانگی در روایت، و بازنمایی آن به عنوان قابلیت ادبی مضاعف است. در این پژوهش، کارکرد بازی در رمان بازی آخر بانو نوشته بلقیس سلیمانی با استفاده از خوانش روانکاوانه پساساختارگرا، به ویژه نظریه های فاز آینه و زنانگی لاکان و تئوری های تقلید، تفاوت و شکوفایی سوژه زنانه ایریگارای بررسی شده است. گل بانو، شخصیت محوری رمان، در بازی های آگاهانه و ناخودآگاه خود، به روندی جامه عمل می پوشاند که از دیدگاه ایریگارای، یگانه راه مبارزه با قدرت گفتمان نرینه محور است، این راه مبتنی بر تقلید خرابکارانه از این گفتمان و گشودن بازیگوشانه فضایی جهت زایش مفهوم جدید از زنانگی است. گل بانو در کوششی بی پایان برای شناخت و پرورش خود، درگیر بازی هایی می شود که گاه موفق است و گاه ناموفق، گاه با تقلید آینه وار، ساختار فکری جامعه را مشروعیت می بخشد و گاه با تقلید خرابکارانه، آن را به چالش میکشد. در این روند آزمون و خطا، به تدریج از طریق بازیها، راهی برای بروز هویت زن به عنوان سوژهای انسانی (و نه یک شئ و کالا) باز میشود. بازی آخر بانو که بازی با روایت است، در واقع شروع پیروزی گل بانو است. او و نویسنده در مقام سوژه، با درهم آمیختن تقلید و خَلق، زنانگی خود را در فضایی آبستن از خلاقیت و آفرینش شکوفا میکنند.