این پژوهش به بررسی تأثیر عاملی ناگفته در مرگ اسفندیار میپردازد که تاکنون به آن توجه نشده است. بر این اساس، به این سؤال پاسخ داده میشود که تقدیر چگونه با پشتوانه ایزد مهر در تعیین سرنوشت اسفندیار ایفای نقش میکند. یکی از خویشکاریهای ایزد مهر نگاه بانی از پیمانهاست و او کسانی را که به عهدهای خود وفا نمیکنند، به سختی مجازات میکند. گشتاسب نیز که پیوسته بر سر اعطای تاج و تخت به اسفندیار، با او پیمانهای بی اساس میبندد، شایسته این پادافره است که طبق متن مهریشت، ایزد مهر فرزند برومند و جوانش را از وی بستانْد. به همین دلیل است که میان رستم و اسفندیار نبردی درمیگیرد و رستم به ناگزیرِ تقدیر، دست به خون اسفندیار میآلاید.
در این مجموعه مقداری روایت و داستانهایی که مربوط است به برخوردهای زرتشت و گشتاسب از ادبیات سنتی مزدایی گرد آمده و در پایان نیز یکی دو سروده از شاعران زرتشتی سده های گذشته به نقل آمده که تنوع و چگونگی کیفی و کمی این آثار را نشانگر است
اسطوره اسفندیار یکی از کهنترین اساطیر ایران است که از جنبههای گوناگون میتوان موضوع مطالعه علاقمندان به فرهنگ اساطیری این مرزوبوم باشد. اسفندیار افزون بر اینکه شخصیتی استثنایی در شاهنامه است، شخصیتی کاملاً استثنایی در اساطیر زرتشتی نیز میباشد. او خواستگاه طبیعی ملتی بوده که با رویینتن شدن خواسته است به جنگ تقدیر برود؛ ولی در نهایت این تقدیر است که بر او به عنوان یک انسان آسیبناپذیر غلبه میکنند. این کتاب دارای یک مقدمه و سه بخش مجزاست و موضوع آن درباره اسفندیار قهرمان و پهلوان اسطورهای ایرانی است و نیز درباره سایر رویینتنان ملل مختلف میباشد.
در اين جستار از طريق مقايسه عناصر ساختاري اسطوره مزدايي آفرينش با داستان ضحاک از شاهنامه، به اثبات اين فرضيه پرداخته شده است که داستان ضحاک در حقيقت الگوبرداري مجددي از اسطوره آفرينش است. در راستاي اين هدف، نخست خلاصهاي از اسطوره آفرينش در قالب تقسيمبندي سهگانهاي روايت و پس از آن با تقسيم داستان ضحاک به سه پاره مشخص، اين نتيجه مطرح شده است که برشهاي سه گانه داستان ضحاک بر سه دوره سه هزارساله مورد بحث قابل تطبيق است و زروان، اهريمن، اورمزد و کنشهاي آنها به ترتيب در قالب شخصيتها و کردارهاي داستاني جمشيد، ضحاک و فريدون بازآفريني شدهاند.
رابطه بين نحو و انديشه در زبانشناسي از طريق افعال و حالات بيان شده با فاعل، مفعول و مسند بيان ميشود و جهت دستوري فعال، منفعل و غيره را پديد ميآورد. جهت دستوري، نگرش و موضعِ نويسنده را نسبت به موضوع نشان ميدهد و پژواک وضعيت ذهني نويسنده است. همچنين در شناخت حالات شاعر اهميت دارد و وضعيت روحي او را به ما نشان ميدهد. علاوه بر آن در مقايسه حالات چند شاعر با يکديگر موثر است. در اين پژوهش، نوع، تعداد و درصد جهت دستوري در سه غزل ابتهاج، نادرپور و فرخزاد که به تقليد از يک غزل سعدي سروده شده مورد بحث و بررسي و مقايسه قرار گرفته و رابطه آن با مکتب رمانتيسم بيان شده است تا جهت دستوري غالب و نحوه موضعگيري شاعر نسبت به معشوق در سه غزل مشخص شود. نتيجه اين که برخلاف روحيه منفعل رمانتيک، جهت فعال در غزل غلبه دارد و علت آن را ميتوان وجود ديالوگ خيالي بين شاعر و معشوق دانست. از ميان سه شاعر ابتهاج بيشترين و فرخزاد کمترين درصد جملات منفعل را دارد، اما نحوه به کارگيري جملات فرخزاد از الگوي خاصي پيروي ميکند.