روايتشناسي شناختي از رويكردهاي نظاممند در چند دهه اخير است كه با توجه به دستاوردهاي زبانشناسي و معناشناسي شناختي، نقش موثري در تبيين ماهيت و كاركرد متون روايي داشته است. ج. فوكونيه و م. ترنر چارچوب نظري آميختگي مفهومي را به تفصيل بررسي كردهاند. مقاله حاضر، پس از معرفي رويكرد نظري آميختگي مفهومي، به تبيين چگونگي فرايند معناسازي و شخصيتپردازي در دو قصه عاميانه ايراني ميپردازد. فرض ما اين است كه خلاقيت و پويايي فرايندهاي معناساز موجود در قصههاي عاميانه با استناد به انگارههاي نظريه آميختگي قابل تبيين است. هدف اين تحقيق، تبيين فرايند تخيل و فرايندهاي معناسازي در قصههاي عاميانه است تا شايد بر اساس آن بتوان به تحليل و خوانش دقيقتري از اين روايتها دست يافت.
پس از انتشار متن انتقادی «کلیله و دمنه» از سوی دانشمند کممانند زندهیاد مجتبی مینوی که بیگمان در شمار دوسه متن انتقادی بیمانند زبان فارسی تاکنون است، شادروان استاد سیدمحمد فرزان یادداشتهایی انتقادی بر آن متن مینویسد و برای استاد مینوی ارسال میکنند. بعد از چاپ دوم بعضی از آن انتقادات اصلاح میگردد و بیشتر آنها باقی میماند که در این کتاب متن مصحح کلیله و دمنه زندهیاد مینوی همراه با انتقادات شادروان فرزان آورده شده است.
اصطلاح تحقیق در قصه به وسیعترین مفهوم آن عبارت است از اشتغال علمی به آنچه از طرف آدمیان حکایت میشود: از اسطوره و افسانه گرفته تا روایات قدیمی پهلوانی، قصههای مربوط به جانوران، نکاتی از زندگی مقدسین و شخصیتهای تاریخی، لطیفه و شوخی و حتی گزارشهایی از ماجراهای زندگی روزانه. در این کتاب قصههای ایرانی و خصوصیات زبانی آنها بازگو شده و در طبقهبندی این قصهها با توجه به جنبههای مختلف بررسی شده است. در پیوست کتاب نیز به قصههای برگرفته از آثار ادبی اشاره شده است.
مقوله فعل مرکب از جالب توجهترین، ظریفترین و در عین حال پیچیدهترین بخشهای پژوهشهای دستوری است که توجه بسیاری از دستورنویسان و زبانشناسان را به خود معطوف کرده است. در این مقاله برآنیم تا ضمن بررسی جدیدترین تحلیلها از فعل مرکب فارسی، به بررسی ساخت موضوعی فعل مرکب فارسی گفتاری معیار بپردازیم، آنگاه بسامد وقوع فعل مرکب را در زبان فارسی گفتاری معیار تعیین نماییم و تحلیلی آماری از آن به دست دهیم.
ولفگانگ آيزر، متفکر آلماني، در نيمه دوم قرن بيستم نظريهاي را براي خوانش متن ادبي بسط داد که آفاق تازهاي را در ادراک متون ادبي ايجاد کرد. آيزر با تغيير کانون توجه مطالعات ادبي از نويسنده به خواننده، نخست به شيوههاي قرائت متن پرداخت و آنگاه با گسترش بررسيهايش حوزه مطالعات ادبي را فراتر از مرزهاي معهود برد و مفهومي به نام «انسانشناسي ادبي» را پديد آورد. مقاله حاضر با تکيه بر سازههاي اصلي تفکر آيزر ميکوشد تصويري از کليت اين تفکر ارائه کند.