رمان بوف کور (1936) اثر صادق هدایت، اثری نوگراست که قابلیت تفسیرهای متعددی را دارد. بیشتر این تفسیرها ریشه در بوطیقای میل جنسی دارند، چرا که بوف کور بررسی گناه و امیال سرکوب شده است و عمیقاً تحت اصول روانکاوی قرار دارد. همچنین این اثر نظامی فراگیر از هنرهاست که در تمثیل پیچیده خلاقیت گرد آمدهاند. دو شکل هنری عمده ـ نقاشی و نویسندگی ـ هستههای دو بخش متمایز رمان را تشکیل میدهند. بخش نخست به رنجهای صنعتگری نقاش میپردازد که از عشق دختری اثیری به جان آمده است. بخش دوم غوری است در کابوسهای جوانی رنجور که علاقه به همسر بیوفایش رفته رفته او را به نابودی میکشاند.
نهضت رمانتیک در حوالی ایامی که در آلمان و انگلستان پایان میپذیرفت در فرانسه آغاز شد. نیم قرن گذشت تا افکار «روسو» که از فرانسه صادر شده بود از نو تحت عناوین و اسامی دیگری به کشور وارد شد. افکار روسو در قالب انقلاب شکل پذیرفت و عملی شد. دگرگونیها و تکانهای خفیف، مانند انقلاب ژوئیه 1830، معمولاً به حال ادبیات سودمندند لیکن زمین لرزههای اجتماعی مانند انقلابهای اساسی مایهی تباهی و موجب مرگ آنند. گیوتین از هیچ نظر گاهی، راست یا چپ، الهام بخش نیست. بعلاوه، جمهوری، دیرکتوار، امپراطوری، همه مانند خود ناپلئون منعکس کنندهی نوعی ذوق کلاسیک بودند، اگرچه ناپلئون را در مقام یک جهانگشا و با نقش ویژه و ستارهاش میتوان یکی دیگر از رمانتیکها به شمار آورد لیکن بدیهی است که در این زمینه از همه افراطیتر و خانه براندازتر بود. باز، اگرچه در انگلستان و آلمان روح رمانتیسیسم میبایست فقط بر کلاسیسمی غلبه کند که تا حد بسیار زیادی از فرانسه تقلید شده بود و هرگز در جنگلهای آلمان و مه و هوای مه آلود انگلستان احساس راحتی و خانه خدایی نمیکرد در فرانسه ناگزیر بود علیه ارتش منظم کلاسیسم که در باروی مرکزی خود، پاریس، موضع گرفته بود پیکار کند؛ و در نخستین شب نمایش ارنانی هوگو چنین پیکاری را آغاز کرد. و درست چنانکه از جنگلهای زیبای آلمان و مه و هوای مه آلودهی انگلستان در فرانسه نشانی نبود عناصر اصلی و اساسی رمانتیسیسم انگلستان و آلمان نیز راه به جنوب نبرد و فرسنگها از تاکستانهای سواحل مدیترانه به دور افتاد؛ و اگرچه نهضت رمانتیک فرانسه تا حدود زیادی مدیون رمانتیسیسم آلمان - که آثارش به شیوایی بسیار توسط مادام «دواستال» ترجمه و تفسیر شد - و رمانتیسیسم انگلیس بود که نفوذ آن از طریق آثار شکسپیر اعمال میشد (که یکی از گروههای هنری انگلیس در 1827 در تئاتر ادئون به روی صحنهشان آورد) با این حال از این هر دو متمایز بود و خصوصیات ویژهی خود را داشت...
دلیل دیگر قدرت عشق، تاثیری است که آن برخوردها بر هر یک از دو جوان می گذارد. عشق در همان نگاه نخست رامین را از خود بیخود میکند و او را از اسب فرو میافکند که به پایین جهیدن نقاش از روی چهارپایه و به حالت خلسه روی زمین افتادنش بسیار شباهت دارد. در هر دو مورد، رویداد از چشم دو شخصیت اصلی دیگر (زنان) پنهان میماند: ویس از وجود رامین بیخبر است و موید از آنچه که رخ داده، همچنان که پیرمرد و دختر اثیری حضور نقاش را در نمییابند.