اين مقاله بر آن است تا ساختار دروني جملههاي داراي گروههاي فعلي دو مفعولي وجملههاي سببي را بر اساس نظريههاي حاکميت و مرجعگزيني و نيز کمينهگرايي بررسي، وارايه طريق اين نظريهها را در مورد اين گونه ساختها در فارسي امتحان کند و سرانجام چگونگي نمايش آنها را درنمودارهاي درختي بنماياند. با توجه به اينکه جملههاي سببي و داراي گروه فعلي دو مفعولي، بيش از يک مفعول اجباري دارد به نظر ميرسد پيشنهاد لارسن مبني بر به کارگيري گروههاي فعلي هستهاي و پوستهاي در مورد اين ساختها صادق باشد.
در اين مقاله برآنيم كه ترتيب واژگاني در زبان عربي را در چهار چوب نظريه حاكميت و وابستگي تبيين نماييم. ترتيب واژگاني در زبان عربي مورد اختلاف زبانشناسان است اما اينجا ضمن بررسي آراي قدما فرض اصلي ما آنست كه ترتيب واژگاني بينشان در اين زبان به صورت vso است.
در زبانهايي كه ويژگي آرايش نحوي آزاد دارند، قلب نحوي ميتواند سازههاي مختلف جمله را جابه جا كند. ميياگاوا (2001) مدعي است كه در زبان تركي با اعمال قاعده قلب نحوي، عناصر غير فاعلي به مشخصگر گروه زمان حركت ميكنند و فاعل در جايگاه اصلي خود، يعني مشخصگر گروه فعلي سبك باقي ميماند. در اين مقاله ميخواهيم با تكيه بر رويكرد مطابقت در مدل كاوشگر ـ هدف برنامه كمينهگرايي و ارائه مثالهاي كافي نشان دهيم برخلاف ادعاي ميياگاوا، سازه موجود (فاعل) در مشخصگر گروه فعلي سبك با توجه به نقش دوگانه مطابقت (بازبيني مشخصههاي غير قابل تعبير عنصر زمان و دريافت حالت فاعلي) بايد به مشخصگر گروه زمان حركت كند و در زبان تركي آذري با اعمال قاعده قلب نحوي، عناصر غير فاعلي مانند مفعول طي عملكرد مطابقت در طول اشتقاق نحوي، به جايگاهي قبل از گروه زمان كه از آن به عنوان جايگاه تاكيد ياد ميشود ارتقاء پيدا ميكنند، زيرا مشخصگر گروه زمان توسط فاعل پر ميشود. پس قاعده قلب نحوي در زبان تركي آذري همان مبتداسازي است و چنانچه در فرايند توليد جمله، به دلايل معنايي و كلامي، نيازي به تاكيد يا مبتداسازي باشد، گروه نقش نماي يادشده در جايگاهي قبل از گروه زمان قرار ميگيرد.
از آنجا که کتابهاي درسي مخاطبان فراواني دارد و ميتواند نقش بسيار مهمي در امر آموزش دانش آموزان ايفا نمايد. اولين مسالهاي که به ذهن خطور ميکند عاري از اشکالبودن اين کتابهاست. به نظر ميرسد انجام گرفتن پژوهشهايي در اين زمينه، در حل مشکلات موجود موثر باشد. يکي از مهمترين اين مجموعه کتابها، کتابهاي زبان فارسي دوره متوسطه است. اين کتابها، حاوي مباحث زبانشناختي، دستوري و نگارشي مرتبط با زبان فارسي است. اين مقاله قصد دارد به بررسي کتابهاي ياد شده بپردازد و اشکالات و نارساييهاي آنها را ـ به ويژه مشکلات زبانشناختي و دستوري را ـ گوشزد نمايد. برخي از نکات اين مقاله بدين شرح است: الف) مسايل موجود در مقدمه کتابهاي مزبور در زمينه زبانشناختي و دستور زبان و ناهماهنگي مطالب آن با مباحث درسي؛ ب) مسايل و مشکلات موجودر در توضيحات و مثالها در طرح و تدريس مباحث دستوري و زباني؛ ج) نبود هماهنگي و يک دستي در کتابهاي زبان فارسي مقطع دبيرستان؛ د) مشکلات مبنايي و توصيفي؛ ه) اشکالات موجود در بخش خودآزمايي و تمرين.
مخاطبشناسي در آفرينش آثار ادبي، آموزشي و کمک آموزشي از اهميت بسزايي برخوردار است و اين موضوع به هنگام نگارش متون ويژه کودکان اهميت بيشتري پيدا ميکند. متخصصان ادبيات و آموزش کودکان و نوجوانان به اين موضوع واقف هستند که کاربرد واژگان و ساختارهاي دشوار در متن، آموزش را مختل کرده و احساس لذت خواندن را در کودکان از بين ميبرد. بنابراين در نگارش متون آموزشي و کمک آموزشي توجه به گروه سني مخاطبان براي استفاده از واژگان پايه، يعني واژگاني که بيشتر افراد در يک گروه سني آنها را فهميده و به کار ميبرند، اهميت زيادي دارد. در اين تحقيق، با در نظر گرفتن طرح واژگان پايه از نعمتزاده و همکاران (1390)، ميزان کاربرد اين واژگان در 20 اثر (10 داستان و 10 شعر) منتخب از مجله «رشد نوآموز» سال 1390 را بررسي کردهايم. نتايج اين تحقيق در نگارش و نيز بازبيني آثار ويژه کودکان مقطع ابتدايي کاربرد دارد. هدف از انجام چنين تحقيقاتي، شناسايي واژگاني است که کودکان ايراني در تمام نقاط کشور آنها را ميفهمند تا هنگام تهيه محتواي آموزشي از واژگان نامفهوم و دشوار استفاده نشود.