کاواباتا در سال 1899 در اوزاکا به دنیا آمد. در کودکی پدر و مادرش را از دست داد. در سال 1924 از دانشگاه توکیو فارغالتحصیل شد. «داستان دریاچه» و «به پیش» «آوای کوهستان» و همین «خانه زیبارویان خفته» از جمله آثار او هستند. شاهکارش «سرزمین پر برف» را در سال 1947 نوشت و در سال 1968 جایزه نوبل ادبی را گرفت و زمانی که هفتاد و سه سال داشت، در سال 1972 خودکشی کرد. کاواباتا در داستان بلند «خانه زیبارویان خفته» امکان انتقال جوهر زیبایی و نیروی جوانی را به صورتی نمادین بازنما میکند و به ویژه به خصلت غیرمادی این موضوع برجستگی خاصی میدهد. «خانه زیبارویان خفته» روایت زندگی پیرمردهایی است که حسرت تواناییهای دوران جوانیشان را میخوردند و سعی میکنند از طریق تماس جسمانی و سطحی با زنان جوان، شور جوانی را بازیابند. نویسنده به گونه ای رمزآمیز این بازیابی جوانی را به نحوی به «بازیابی خود» شخصیتها برمیگرداند.
«بارون درختنشین» کتابی است از کالوینو که آن را از همه بیشتر دوست دارم و همیشه مثل یک بیانیه اخلاقی و سیاسی مرا در زندگی همراه کرده است. شاید غریب به نظر برسد که از درس سیاسی و اخلاقی کتاب صحبت کنیم که بعد از انتشار در سال 1957 به خاطر فقدان تعهد سیاسی مورد انتقاد شدید واقع شد. بارون درختنشین بسیاری از روشنفکران ایتالیا را رنجانید چون روش کرد که «ویکنت شقه شده» شش سال قبل نمیتوانست هم چون پرانتزی در آثار نویسندهای، که از جهات دیگر در فضای واقعگرایانهای مینوشته، دیده شود. با این رمان جدید راه کالوینو به سمت «لانه عنکبوت» تغییر کرد. او قطعا به طرف فن عروضی عجیبی حرکت میکرد و مثل موجبی به ساحل دنیاهای نو، کهکشانهای نامحدود، شهرهای نامرئی، مسیرهای فضایی زنونی برخورد میکرد و میشکست.
فساد در کازابلانکا عنوان رمانی از طاهر بن جلون (1944 مراکش) است که با ترجمه محمدرضا قلیجخانی توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. این رمان داستان زندگی مهندسی به نام مراد است که در وزارت مسکن و شهرسازی مهندس کار است. طرحهایی که بر کاغذها ثبت میشوند برای به اجرا درآمدن نیازمند امضای مهندس مراد هستند و از آنجایی که مراد آدم با وجدانی است، سعی بر آن دارد که از امضای طرح غیرقانونی جلوگیری کند. برعکس مراد، حاج حمید (معاون مراد) سعی میکند ـ البته با پذیرفتن رشوه ـ طرح رد شده توسط مراد را به نحوی به امضای او برساند.
ولادیمیر ناباکف نویسنده، شاعر، منتقد و مترجم در سال 1899 در سنت پترزبورگ در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد. اولین رمانش «ماشنکا» را در 1926 در برلین نوشت. در سال 1940 به آمریکا رفت و از 1960 تا پایان عمر یعنی سال 1977 در سویس زندگی کرد. دنیای داستانی او، پیچیده و چندلایه است، اما جان کلام اندیشههای [فلسفی] او ساده است؛ هر چند که خود او مدعی بود هرگز به دنبال قانونمندیهای کلی نبوده و متقابلاً از قانونمندیهای متداول فاصله گرفته است. در سالروز مرگش، دوم ژوئیه، نگاهی داریم به چهار اثر او که در این مقاله آمده است.
نگاهی به رمان «زمان لرزه» اثر «کورت ونه کات» و داستان بلند «رز خارزار» نوشته «رابرت کوور» با اشارهای بسیار موجز به داستان «پستمدرنیستی» به ویژه مولفههای «فراداستان» و «بینامتنیت». ادبیات پستمدرنیستی مانند اندیشه پستمدرنیسم نه نقطه اوج تمدن بشری است و نه واپسین دوره انحطاط تمدن آن. اصولا پروسه زندگی اجتماعی به گونهای است که نمیتوان جایگاهی را که ناضر (اندیشمند و صاحبنظر) در آن ایستاده است. رفعت یا ذلت خواند و آن را نشانه «آخرین روایت اضطرابآلود و خودآگاهانه» پریشانی و زوال متافیزیکی بشر خواند، و به آن مرحله نهایی پژمردگی و ویرانی اطلاق کرد و مدعی شد که بشر بعد از این مرحله حرفی برای گفتن ندارد و علت را در این دانست که همه حرفها قبلاً به وسیله اسطورهها، ادیان، احادیث و متفکرین دیگر گفته شده است.