تئاتر روايي برتولت برشت كه نقطه مقابل تئاتر ارسطويي است، تحول عظيمي را در ادبيات نمايشي آلمان به وجود آورد. مهمترين وجه تمايز بين تئاتر ارسطويي و غيرارسطويي، نوع نگرش و تاثيري است كه اين دو نوع تئاتر روي تماشاگران ميگذارند. از ديدگاه برشت، محور موضوعي تئاتر ارسطويي، قضا و قدرگرايي و دغدغههاي فردي است. او با طرح تئاتر روايي بر اين نوع طرز تفكر كه قرنها بر ادبيات نمايشي جهان به خصوص اروپا حاكم بود، خط بطلان كشيد و پيشنهادهايي براي اصلاح ساختارهاي سنتي نمايشنامه نويسي ارائه داد. برشت در پي تغيير نوع نگرش بيننده تئاتر بود و براي دستيابي به اين هدف ميكوشيد فرايند ادراك مخاطب را زير سوال ببرد و براي فهم درست پديدهها، امور بديهي را ناشناخته و حيرت آور جلوه دهد. اين روش او كه به عنوان «بيگانهسازي» مشهور است، با هدف ايجاد ديد انتقادي بيننده، بين تماشاگر و نمايش فاصله ايجاد ميكند. اين جستار در صدد است كه با تقابل تئاتر روايي برشت و تئاتر ارسطويي، جهت فكري برشت را در گستره تئاتر روايي و شيوههاي مختلف فن بيگانهسازي وي را با استناد به نمايشنامه ننه دلاور و فرزندانش به تصوير بكشد.
بر طبق نظر برشت درام «ارسطوئی» که وی آن را چنین مینامد ـ و نه چندان مناسب میکوشد تا وحشت و رحم را در تماشاگر ایجاد کند و هیجات او را فرو نشاند: بدانسان که او نیروی تازهای در خود بیابد و احساس آسودگی کند و اینکار را با مجسم کردن صورت موهومی از وقایع حقیقی در پیش چشم تماشاگران انجام میدهد و آنان را وادار میدارد که خود را تا مرحله «خودفراموشی» کامل با قهرمان نمایشنامه یکی پندارند؛ به این ترتیب تماشاگر را به عمل وا میدارد.
ابن فارض از بزرگترین سرایندگان شعر صوفیانه در ادبیات عرب است؛ از طرفی حافظ، خداوندگار غزلهای عاشقانه ـ عارفانه است. موضوع عرفان از لطیفترین و بااهمیتترین موضوعات بشری است و آن، دستیابی به کنه حقیقت و فناشدن در ذات حضرت معشوق است. هدف عرفان و عارف رسیدن به صفای باطن، فانی شدن از صفات رذیله و غرقشدن در دریای حضرت حق از طریق کشف و شهود، و نایلشدن به معرفت حقیقی و اتّحاد با حضرت حق است که اهمیّت این موضوع و شباهتهایی که میان اندیشههای خواجه شیراز و ابن فارض وجود دارد، باعث شد تا نگارنده به بررسی تطبیقی مفهوم عرفانی «فنا» در «دیوان» حافظ و «تائیه» کبری ابن فارض حموی بپردازد.
داستان لنتس (Lenz) اثر گئورگ بوشنر (Georg Buchner) ترسيم گوشهاي از زندگي نويسنده بزرگ دوره توفان و طغيان آلمان ياكوب ميشاييل راينهلد لنتس (1792- 1751) است كه بر اثر تنهايي و افسردگي روحي از محيط خانوادگي و اجتماعي خود ميگريزد و پس از قطع رابطه با گوته و طردشدن از شهر وايمار، براي نجات خويش به كشيش ابرلين (Oberlin) پناه ميآورد. بوشنر اثر لنتس را زماني نوشت كه روشنفكران زيادي به دليل معضلات اجتماعي كه معلول نظام خودكامه نجبا بود منزوي، منفعل و دچار افسردگي شديد روحي بودند. بررسي دقيق زندگي قهرمان داستان، نمايانگر آثار ويرانگر اين افسردگي روحي فردي و خمودي اجتماعي است كه نتيجه آن جنون و خودكشي افرادي همچون لنتس بود. بنابراين اين اثر نوشتهاي است انتقادي از اوضاع نابسامان اجتماعي و سياسي دوران حيات لنتس و خود نويسنده در عصر بيدر ماير (Biedermeier) كه درآن توده مردم مايوس و جامعه خمود و بيروح بود. هدف بوشنر از نوشتن اين اثر، نشاندادن سرنوشت غمبار يك فرد نبود، بلكه فرد در اينجا به عنوان نماينده جامعهاي بحران زده است كه راه نجاتي نمييابد. بنابراين بوشنر به دليل تشابهات زياد بين دو دوران تاريخي، در حقيقت سرنوشت خويش و مشكلات نيمه اول قرن نوزدهم ميلادي را در اين اثر مطرح ميسازد.
پژوهش حاضر با استناد به نمایشنامههای ادیپ شهریار اثرسوفکلس و ننه دلاور و فرزندانش اثر «برتولت برشت»، به کمک مثال¬های متعدد از دو اثر مذکور، به مقایسه تحلیلی اصول تئاتر ارسطویی و روایی میپردازد. مبانی تئاتر ارسطویی برگرفته از اثر فن شعر ارسطو است که تا قرن هجدهم میلادی تنها روش حاکم در ادبیات نمایشی محسوب میشده است. هدف این شیوه نمایشنامهنویسی، تزکیه احساس است که به وسیله استغراق، حس همدردی و ترس در تماشاگر ایجاد میشود. وجود «وحدت سهگانه»، «اوج نمایشنامه» و «پریپتی» (بازشناخت) و «لحظه اولین و آخرین هیجان در نمایش»، از دیگر اصول برجسته این نوع تئاتر محسوب می شود. مبانی تئاتر روایی بر نظرهای برتولت برشت در زمینه نمایشنامه¬¬نویسی نوین و غیرارسطویی استوار است. برشت، معتقد است که باید به اتفاقات روزمره و بدیهیات به¬وسیله بیگانهسازی، غرابت بخشید تا آنها بازشناخته شوند و زمینههای نقد و داوری در بیننده ایجاد شود. از جمله این فنون بیگانهسازی عبارتاند از: دوگانگی نقش بازیگر نمایش؛ ناسازی در فکر و عمل بازیگر؛ جهش زمانی؛ قطع روند داستان به وسیله موسیقی؛ صحنه¬آرایی با نورزیاد؛ صحنه نیمه خالی با پرده نیمه¬باز؛ وجود عناوین در ابتدای هرصحنه و نصب تابلوها با عناوینی که تماشاگر را از توهم برهاند که در نمایشنامه ننه دلاور و فرزندانش استفاده شده است.